ای پر از غوغای کوچه از نوا افتاده ای
خسته و بی تاب و در بستر ز پا افتاده ای

آب می کردی و سوسو میزدی مانند شمع
آتشی اما خموش و بی صدا افتاده ای

زخمهایت را مگر مرحم به غیر از مرگ نیست
کی دوای درد عالم بی دوا افتاده ای

خیز بر پا و ببین جان کندن روز و شبم
مهربان قد کمان من چرا افتاده ای

گاه پشت در اسیر آتش و میخ و لگد
گاه بین کوچه در موج بلا افتاده ای

از تمام صورتت از چادرت خون می چکید
دیدمت بر خاک با سیلی ز پا افتاده ای

در پیم با دست می گشتی و می گفتی حسن
ای فروغ چشم تارم من کجا افتاده ای



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

عاشقانه قرآن و اهل بيت علیهم السلام رمزماندگاري محل ثبت نام لاتاری 2021 گرین کارت آمریکا ضایعات آهن تهران قیمت فرش ماشینی و طرح فرش از کارخانه فرش | شهر فرش - کالا فرش وبلاگ فروشگاه اینترنتی 19 کالا ملکه های کیپاپ هداياي تبليغاتي آسانسور فرای ذهن